هر کس با مقصودی خاص به این دنیا قدم میگذارد.او باید به آن هدف برسد، پیامی هست که باید ابلاغ گردد، کاری هست که باید به اتمام برسد. تو تصادفا اینجا نیستی - تو از روی هدفی اینجا هستی. مقصودی در پس این بودن تو در کار است. کل هستی قصد دارد کاری را از طریق تو به انجام برساند.
***************
بگو به من به من بگو فانوس چشمای تو کو
داره ترک می خوره این بغض نشسته تو گلو
نذار که بارونی بشم گریه پنهونی بشم
خراب اون قصه ای که خود تو می دونی بشم
قسم به گل قسم به ماه من و ببخش با یک نگاه
من و ببخش ای بهترین راهی نمونده غیر از این
لحظه راهی شدن شکستن من و ببین
رفتن من زوال ماست ختم تموم خنده هاست
کجای جاده گم کنم بغضی رو که تو این صداست
واسه بار آخرین عشق تو چشام ببین
???????
سر فرود خواهم آورد
و از شفعی غنی که برمن چیره می شود
خواهم گریست
صبح
در زنده بودن باران شریک خواهم شد
و در حریم سبز علف
خواهم سرود بودن را
صبح
در بند عشق قدرت بازوانم را خواهم آزمود
و در رهایی محصور خواهم ماند
ره به قله بیستون خواهم برد
و در آستان عشق خواهم مرد
صبح
دست دیگری فراز خواهد آمد
آنجا که فرهاد هرگز نمی میرد
نیت
قصد و ارادهایی که انسان را به کاری تحریک کند.
نیت یک امر قلبی است و مقاصد نفسانی و دنیوی فراوانی در آن دخالت دارند و صاحب نیت صادق، دارای قلب سلیم است.
سخنان بزرگان:
*نیت مؤمن، بهتر از عمل اوست؛ و نیت کافر بد تر از عمل اوست.
*مردم در روز قیامت، طبق نیاتشان بر انگیخته می شوند.
*پاکیزه ترین زندگی برای کسی است که عبادت و دعای خود را برای پروردگار خالص کند و دلش را به آنچه چشمش می بیند مشغول نسازد.
* گاهی بنده؛ دو رکعت نماز را فقط برای او می خواند و پروردگار وی را به خاطر همان دو رکعت، به بهشت می برد.
* پروردگار به صورت ها و عمل ها نمی نگرد، بلکه به قلب ها می نگرد.
* برترین عبادات، اخلاص است.
عرو سکی که جوووون داره
این موجودات رو ژاپنیا ساختن و انواع مختلفش ۲ تا ۳ سال عمر دارن
و روحیاتشونم فرق میکنه با رنگشون
مثلا رنگ آبی خیلی آرامه
رنگه صورتی خیلی احساساتی و...
اینم عکس هایی از این موجودات..
|
Click to enlarge
شاید چند ساله دیگه اینا بشن دوستایه آدما
برای اطلاعات بیشتر به سایت مراجعه کنید
Genpets.com - Bioengineered Buddies!!دلم خیلی گرفته برام دعا کنید
امروز نمی دونم چرا دلم می خواد داستان بگم همین جوری...
کسی نیست و من در مهتاب دلم کنار ساحل دریاچه آرام نشسته ام به دنبال قوربا غه ای کنار دریاچه وق . وق میکد میدوم ولی فرار می کند و به اعماق آب میرود
و من باز تنها به مهتاب نگاه میکنم .
درختی که اون طرف دریا چه جلوی ماه رو کمی گرفته و چنتایی از شاخه هاش توی آب مونده رو نگاه میکنم که روی شاخه هاش چند تا لونه دیده میشه که حتما همه ساکنان اون هم الان با هم خوابن.
می خوام بلند شم و برم ولی نمی دونم چرا نمی تونم فقط خوابم میاد .
رو به آسمان دراز می شم و نگاهی میکنم جبار و میبینم که شمشیرش میدرخشه .
به همه چی فکر میکنم به این که این روزها چه کار های باید می کردم و نکردم
به اینکه .......
و آرام همون جا به خوابی می روم وو.......