اعتدال: در تمام متن این نامه که "محسن نامجو"، خود، آن را "ندامتنامه" خوانده، ندامت، صداقت، صراحت و شجاعتِ این خواننده، "بعد از آن اشتباه"، موج میزند، لذا شایسته است دلسوزان جامعه قرآنی مراقب افراد و جریانهای سیاست بازِ فتنهگری که برای تخلیه عقدههای فروخورده سیاسی و مطرح کردن وجود ناچیزخود، از هر فرصتی برای ایجاد تشنج و بلوا در جامعه اسلامی استفاده میکنند باشند و عذر تقصیر او را بپذیرند و اجازه ندهند این موضوع به یک مسئله سیاسی تبدیل شود. متن کامل این نامه بدین شرح است: "به نام خدا با احترام؛ محسن نامجو؛ 1سپتامبر 2008 - سانفرانسیسکو" اینم آهنگش برا دانلود |
امروز در قطار با یک نابغه ملاقات کردم
تقریبا شش ساله
کنار من نشسته بود
همان طور که قطار در امتداد ساحل حرکت می کرد
اقیانوس را دیدیم
او به من نگاه کرد و گفت:
اصلا قشنگ نیست
و من اولین بار بود که این را می فهمیدم
پرده ی پر اجراترین نمایش موزیکال تاریخ پائین افتاد
بعضی می گویند بیشتر از صد بار تماشایش کرده اند
افتادن آخرین پرده را در اخبار تلویزیون دیدم
تمام آن دسته های گل و هلهله ها و اشک ها
و سر آخر درودی رعدآسا
من هرگز این نمایش را ندیدم
ولی می دانم که حتی اگر به تماشایش می رفتم
تا پایان تاب نمی آوردم
احتمالا حالم را به هم می زد
باور کنید دنیا و مردم و سرگرمی های هنری شان
هیچ ربطی به من ندارند
ولی بگذار مردم به دیدن تک تک این نمایش ها بروند
چون باعث می شود دور و بر خانه ام پیدایشان نشود
و به خاطر این کارشان
درود آتشینم بر آن ها
اشعار از کتاب سوختن در آب غرق شدن در آتش با ترجمه ی پیمان خاکسار (نشر چشمه) انتخاب شده اند.
موقع امتحاناس خیلی در گیری زیاد شده
ولی نمیدونم چرا تموم نمیشه ه ه ه ه ه ه ه ه ه آخه ه ه ه ه ه ه
اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختره لبخندی زد وگفت ممنونم.تا اینکه یه روز اون اتفاق افتاد.حال دخترخوب نبود...نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود...دختره با خودش می گفت:می دونی که من هیچ وقت نمی ذاشتم تو قلبتو به من بدی وبه خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات؟..حتی برای دیدنم هم نیومدی..شاید من دیگه هیچ وقت زنده نباشم..آرام گریست ودیگر هیچ چیز نفهمید...چشمانش رو باز کرد.دکتر بالای سرش بود.به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت نگران نگران نباشید.پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده.شما باید استراحت کنید...در ضمن این نمه برای شماست....! دختر نامه رو برداشت اثری از اسم روی پاکت دیده نمی شد.بازش کرد ودرون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم.الان که این نامه رو میخونی من درقلب تو زنده ام.از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری قلبمو بهت بدم..پس نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم..امید وارم عملت موفقیت آمیز باشه.....
دختر نمی تونست باور کنه..اون این کارو کرده بوده...اون قلبشو به دختره داده بود..
آرام آرام اسم پسر رو صدا کرد وقطره های اشک روی صورتش جاری شد...
به خودش گفت چرا حرفشو باور نکردم
سال نو مبارک
بازم یه عید دیگه امددددددددددددددد
امید وارم سالی پر اذ موفقیت باشه-------
-----------------------------------------------
ما تا دوم موندیم خونه ولی
بعدش یه سر فقط یه سر هااااااا
یه بعد از ظهرو یه شب و یه صبح رفتیم آستارا
اینم چند تا عکس
الانم داریم میریم نورررررررررررررررررررررررررررر
جات خیلی خالیه
باند کنترولی، دستگاهی است در مغز که محتویات درون ناخودآگاه را محافظت می کند و از دسترسی دور می دارد.
این سیستم شبیه سیستم دولایه یک توپ فوتبال است. در یک توپ فوتبال یک لایه درونی داریم که آن را باد می کنیم و لایه خارجی مستحکمی نیز داریم که این لایه اولیه را محافظت می کند.
در انسان هم محتویات ناخودآگاه توسط سیستمی به نام خود (ego) کنترول می شود و لایه مرزهای خود یا باند کنترولی، مسول نهایی حقاظت است. بدین ترتیب در حال عادی، هیچ گونه دسترسی به محتویات ناخودآگاه نداریم.
در مقایسه بین زنان و مردان، دسترسی زنان به محتویات ناخودآگاه شان آسان تر از دسترسی مردان به محتویات ناخودآگاه شان است.
از جمله محتویات ناخودآگاه انسان، مجموعه حوادث و اتفاقات ریز و درشت زندگی است. مجموعه احساسات وابسته به آن حوادث و مجموعه آرزوهای انسان نیز اعضای مجموعه بزرگتر محتویات ناخودآگاه است.
مثلاً در سلسله زرین آرزوها، دختر کوچکی آرزو داشته است که عروسک چوبی ای داشته باشد که با او حرف بزند. بعدها این آرزو در خلق اثر بزرگ پینوکیو به عنوان یک داستان یا یک فیلم یا یک مجموعه کارتونی تجلی یافته است.
یا پسر کوچکی آرزو داشته است که چهار چرخه ای داشته باشد که نیاز به پازدن یا کشیده شدن نداشته باشد و خودش راه برود! این آرزو نیز در اختراعی مثل اتومبیل تجلی یافته است. چهار چرخه ای که بنزین مصرف می کند و بی نیاز از دیگری راه می رود.
تمام آرزو های انسان، در ناخودآگاه او جمع می شود. این آرزوها برباد نرفته اند و همیشه مایه زحمت و رنج نیستند، گاه نیز سرآغاز اختراعات و خلاقیت های چشمگیر می شوند. پس محتویات ناخودآگاه ما مهم اند. از تک تک این آرزو ها می توان به عنوان سر نخ استفاده کرد.