امروز نمی دونم چرا دلم می خواد داستان بگم همین جوری...
کسی نیست و من در مهتاب دلم کنار ساحل دریاچه آرام نشسته ام به دنبال قوربا غه ای کنار دریاچه وق . وق میکد میدوم ولی فرار می کند و به اعماق آب میرود
و من باز تنها به مهتاب نگاه میکنم .
درختی که اون طرف دریا چه جلوی ماه رو کمی گرفته و چنتایی از شاخه هاش توی آب مونده رو نگاه میکنم که روی شاخه هاش چند تا لونه دیده میشه که حتما همه ساکنان اون هم الان با هم خوابن.
می خوام بلند شم و برم ولی نمی دونم چرا نمی تونم فقط خوابم میاد .
رو به آسمان دراز می شم و نگاهی میکنم جبار و میبینم که شمشیرش میدرخشه .
به همه چی فکر میکنم به این که این روزها چه کار های باید می کردم و نکردم
به اینکه .......
و آرام همون جا به خوابی می روم وو.......
«آن روزها اگر در تاریخ میخواندیم که در زمانه حاکمیت حکام جور دست زوار کربلا را در ازای زیارت قطع میکردند و با این همه هرگز زیارت کربلا تعطیل نشد، امروز تاریخ صحنههایی بس عجیبتر را به خود میبیند». (1) |
من اعدامی ام
اندکی بدی در نهاد تو
اندکی بدی در نهاد من
اندکی بدی در نهاد ما...-
و لعنت جاودانه بر تبار انسان فرود می آید. بامداد
--------------------------------------------------------
یا اله.. یا اله.. یا اله... ۱۰ مرتبه
اله اکبر.. اله اکبر.. اله اکبر... ۱۰۰ مرتبه
سبحان اله.. سبحان اله.. سبحان اله.. ۱۰۰ مرتبه
استغفر اله.. استغفر اله.. استغفر اله... ۱۰۰۰بار
............................خدایا بس نیست؟