نون شب ....

نون شب از همه چی توی این دنیای پر هیاهو مهم تره که که بعضی ها بخاطرش هر کاری می کنن.تا شب خوب بخوابن ...!!!

نون شب ....

نون شب از همه چی توی این دنیای پر هیاهو مهم تره که که بعضی ها بخاطرش هر کاری می کنن.تا شب خوب بخوابن ...!!!

یاد

از یادم رفته که من هم

هستم

از که باید بپرسم که من

که هستم

باشد آخر در آن عالم دور

جایی آن بالا و از همه بدور

من برم و هیچ بماند

تا بدانید که من

که هستم


دلم گرفته بود اینو هویجوری گفتم الانم ساعت ۹:۳۷ دیقه شبه دوشنبه است.

ساعت

دستت رو بزار روی قلبت، این ساعت عمرته که داره تیک تیک می کنه، خیلی جالبه، همونی که بهت زندگی میده، برات شمارش معکوس رو هم آغاز کرده!!!

آبانگان

آبانگانآبان روز از آبان ماه برابر با دهم آبان ماه در گاه شماری ایرانی

« اینک آب­ها را می­ستاییم،
 آب­های فروچکیده و گردآمده و روان شده و خوب کـُنش ِ اهورایی را »
(یسنا - هـات 38 - بند 3)

پیکره ی آناهیتا - ایزد بانوی آب های روان«جشن آبانگان» جشنی است در گرامیداشت ستاره ی روان (سیاره) درخشان «اَنَهیتَه / آناهید (زهره)» و رود پهناور و خروشان «اردوی / آمو (آمودریا)»، و بعدها ایزدبانوی بزرگ «آب»ها در ایران.
«اَردوی سوره اَناهیتا» Ardavi – Sura Anāhita ایزد‌بانویی ایرانی بسیار برجسته ای است که نقش مهمی در آیین های ایرانی دارد و پیشینه ی ستایش و بزرگداشت این ایزد بانو در فرهنگ ایرانی به دوره های پیش از زرتشتی در تاریخی ایران می رسد.
 
بخش بزرگی در کتاب اوستا به نام «آبان یشت»(یشت پنجم) که یکی از باستانی ترین ِیشت ها می باشد به این ایزد بانو اختصاص دارد، در این یشت، او زنی است جوان، خوش اندام، بلند بالا، زیبا چهره، با بازوان سپید و اندامی برازنده، کمربند تنگ بر میان بسته، به جواهر آراسته، با طوقی زرین بر گردن، گوشواری چهارگوش در گوش، تاجی با سد ستاره ی هشت گوش بر سر، کفش هایی درخشان در پا، با بالاپوشی زرین و پرچینی از پوست سگ آبی.
اَناهید گردونه ای دارد با چهار اسب سفید، اسب های گردونه­ی او ابر، باران، برف و تگرگ هستند.

چراغها را خاموش کنید


می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم
غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی
نامم را که صدا می کنی، کمی آرامتر؛
بگذار تا پسین فردا با خیال خوش تو
میان رویاهای شیرینم دست و پا زنم
از من نگیر این لحظه های دلخوشی را
نگذار حتی خواب دیدن تو برایم عقده شود ...
یادت می آید حرفی را که زدی؛
گفتی می روم،
گه گداری شاید به خوابت بیایم
شاید در خواب،
تو را به آرزوی دیدنم نزدیک کنم
لااقل همین وعده را برایم بگذار ...
غریبه، به خاطر خدا در نگاهم صادق باش