وقتی داشتم تو تالاب ماهی می گرفتم٬
یه ماهی نوقره ای خوشگل افتاد به تورم٬
ماهیه به من گفت :((پسر جون ببین چی میگم٬
لطفا من رو آزاد کن. من هم آرزوت رو بر آورده میکنم ...
چی میخوای ؟ سلطنتِ علم و معرفت؟کاغِ طلا ؟
یا هر اونچه خوراکی خوشمزه که می کنجه تو خیالِ ما آدما؟))
من گفتم ٬((باشه))و آزادش کردم رفت
اون شنا کنون بهم خندید و رفت.
من آرزوی مسخره ای کردم٬
درِ گوش دریای خاموش گفتم.
امروز دوباره گرفتمش ماهیه رو
همونسالار نقره ای خوشگلِ ماهیارو ٬
یه بار دیگه همون پیشنهاد هارو بهم داد یارو ٬
که اگه آزادش کنمبر آورده میکنه آرزوهامو
هر آرزویی از میون یه عالمه آرزوی درست و حسابی....
آخ که چقدر خوشمزه بود این ماهیٍ کبابی!!!
کاش کوچیک بودیم............ وقتی کوچیک بودیم دلمون بزرگ بود
ولی حالا که بزرگ شدیم بیشتر دلتنگیم. کاش کوچیک می موندیم
تا حرفامونو از نگاهمون بفهمن نه حالا که بزرگ شدیم و فریاد که می زنیم
باز کسی حرفامونو نمی فهمه
کویر همیشه تنهاست پس تو باران باش و بر کویر ببار
سلام.خوبی؟
آرزو ها خوبه که همیشه عجیب باشه و دست نیافتنی. چون به بقیه چیزا میشه رسید.